Monday, June 09, 2008

کاش کمی هم بهار میشد

کاش کمی هم بهار میشد
و این ستاره های کم سو روشن میشدند
برفراز مرغزاران سبز
کاش کسی آواز میخواند
دراین کوچه های ساکت
کاش براین دریچه های خاموش
پرنده ای می گذشت
با صدایی خرد
و امید قطره قطره می چکید
براین شب نومید
مثل باران های تند
کاش زنده میشد ند خاطره های دور
و سرود های آبی دوباره جان میگرفتند
در قلمرو اندوهناک قلب من
کاش

آهای ای پرنده دوردست

آهای ای پرنده دوردست
من هنوز درانتظار بهارم
گندم ها را درو کرده اند
و زردی مزارع نشان انتهای فصل خوشه هاست
گلبرگ های یاس درباد ها ریخته اند
و کودکان آن دو کاکلی سرخ از لانه گریخته اند
من درخت ارغوانی بودم
با گل های سرخ
روزی برفراز سرم چتری از ستاره ها شکفت
و برگرداگرد شاخه هایم خرمن هایی از پر پروانه ها
آنروز که تو آمد ی با آوازهای شیرین ات
ومن همه شاخه هایم را بتو دادم
تا لانه ات کنی
و عطر همه شکوفه هایم را
تا شادمان شوی
**
اینک تو رفته ای
و همه جهان پائیز است
برشاخه های محزون من بادهای سرمی وزند
و پروانه های مرده فرو می ریزند
آهای ای پرنده دوردست
من هنوز درانتظار بهارم

Tuesday, June 03, 2008

صدای آبی ماه

بگذار صدای آبی ات را بشنوم ای ماه
وقتی که دررودها تن میشویی
و برفراز مزرعه های سرسبز خرامان می گذری
دلم برای آواز تو می لرزد ماه
براین آسمان هم گاهی گامی بنه
بگذار من تکه ابر تو باشم
و ترا درخویش پنهان کنم
تا باد های سرد برتو نوزند
و باران ها ترا غرقه نسازند
از میان شاخه های نارنج بیرون آی
و بگذار تا شراب آوازهای تو برمن فرو بارند
تا مست و مخمور
درسراسر شب بگذرم بی آنکه به تاریکی بیندیشم

Monday, June 02, 2008

در پشت پرچین



شعرهای من در اینسوی پرچین مانده اند

مثل گلهای نیلوفر بنفش

خود را بالا میکشند

تا راهی بسوی آنسوی پرچین بیابند

و آنسوی پرچین مسافریست که میگذرد

با کلاهی از اندیشه های ابری

که چشمانش را پوشانده است

مسافری که تنها گام هایش را می نگرد

و طول جاده را

او نه پرچین را می بیند

ونه انبوه گلهای نیلوفر را
نه مرا
ونه شعرهایم را
که پشت پرچین مانده اند
و بسویش پرمیکشند

من دوبال ابری میخواهم




آهای آسمان

من دوبال ابری میخواهم

تا باد مرا به دورها برد

درزیر باران ها ی موسمی

و صدای آواز خشم آلود تندرها

درزیر نور آتش بازی صاعقه ها

میخواهم باد مرا ببرد

به سرزمین های دور

جایی که عشق ، بوسه های آبی اش را نثار میکند

و گل های داودی پرپر نمی شوند

آه آسمان

میگویم به من دوبال ابری بده

تا فراموش کنم که زمین آلوده است

با تلخی ها و غم ها

و دشمنی ها

و دشنام ها

بگذار دستهایم را بدستهایت گره زنم

ای دوست

ونگاهم را به نگاهت

تا قلب مرا بشناسی

و بدانی

که راه دریا ها از میان قلب ها میگذرد

و راه کوه ها

و راه کوچه ها

وراه خانه ها

و راه قلب ها

ای آسمان

به من چشمانی از باران بده

تا اندوه گرانم را ببارم

برراه ها

و کوه ها

وکوچه ها

تا شاید رنگین کمانی بسازم
از نگاه اشگ آلودم
تا قلب تو ای دوست
ای همزنجیر
ای همراه

Sunday, June 01, 2008

نامه روز یکشنبه


میدانی که یکشنبه ها پستچی نمی آید

و نامه ای درکار نیست

من اما گل قاصدکی را می شناسم

که از میان باغ و پرچین های چوبی میگذرد

به سبکی خیال

گرچه زیر باران خیس میشوند کلمات عشق

و گرچه درابرها گم میشوند آرزوهای دور

وراه ها دورتر از قدرت پرواز کبوترهایند
من اما گل قاصدکی را میشناسم
که از باران می گذرد
و از باد
واز میان ابرها
به سبکی خیال
و درتمام یکشنبه ها
نامه های مرا بتو خواهد رساند
گل قاصدکی که نامش خیال است
و شاید هم رویا








.

Wednesday, May 28, 2008

چرا امشب نمی درخشی ماه ؟








برشاخه ای تاریک
کبوتری مغموم می خواند
که جفت اش را گم کرده است
درکوچه عابر تنهایی میگذرد
که آوازش را باد برده است
آه ماه ماه
چه کسی ترا از شب غمگین دزدیده است ؟
شاید شکوفه های درخت سیب بدانند
و یا گربه سیامی
و یا جغد گریانی
که امشب درشعرهای من لانه کرده است
آه ماه
چرا نمیدرخشی امشب؟







**********
امشب گریسته ام
امشب گریسته ام چون باد گمشده در کوهسار
که درسکوت شب می گذرد
با گام هایش چون قطره های اشک
و یا چون بید گریانی که سربزانوان سبزش نهاده است
و گیسوان پریشانش را بدست جوییار سپرده است
امشب گریسته امچون ابری ملول دربیشه زاری دور دور

Snow Ferry




دختر غمگین برف


پرنده ای از شاخه نارون پرکشیده است
با قلبی سرخ درمنقارش
سردرپی اش نهاده دختر غمگین برف
آهای قلب مرا پس بده
تمام آوازهایم در قلبم مانده اند
وآخرین شادیهایم
شب با چشم های نقره ایش مینگرد
دختربرف را
که دربلور قطره اشکی سرد برشاخه نارون خفته است

Tuesday, May 27, 2008

The Poem of Tears



کاکلی سرخ از شاخه پریده است
کاج غمگین درتنهایی خود مانده است
آهای درخت کاج اشک مریز
هنوز آسمان برفراز سرت آبی است
هنوزآفتاب باقیست
وشاید هم روزی دوباره آوازی را
در میان برگهایت بشنوی
اندوهگین مباش درخت تنها

Sunday, May 25, 2008

پرسان پرسان درجستجوی عشق

از عمق آینه ای بوسعت شب می آیم
تمام رازهای ستاره ها را میدانم
ورازماه را
که دف زنان برفراز درختان
می گذرد
نسیم نیمه شب را میشناسم
با نامه های عشق
که از کهکشان های دور می آید
و با راز عاشقان مهجور
شب سرشار از را ز ها و آواز هاست
درجستجوی نامه های نانوشته عشق
نسیم را می بویم
و دامن ستاره ها را
یک بیک جستجو میکنم
کجاست نامه من ؟
پرسان پرسان از کنار لانه کبوتران خفته میگذرم
ماه بال های نقره ایش را میگشاید
هی دختر شب
برای تو هیچ چیز ندارم
و نسیم
اشک هایش را به برگ های گل سرخ
می بخشد
آه بیهود ه است
برای تو هیچ ندارم
از عمق آینه های تاریک می آیم
پرسان پرسان
درجستجوی عشق

آهای درخت آواز خوان

بهار از انتهای باغچه میگذرد
آفتاب و رابین ها بدنبالش
من بدنبال یک هامینگ برد میگردم
مرغ زرین بالی که به گرد خورشید می چرخد
و راهش را گم کرده است
بگذار درگوشت بخوانم
زمزمه ستاره ها را
ای کودک بیخواب شبهای دراز
امشب ماه مثل گل اطلسی عطر آگین است
و پروانه های نقره ای شب
به گردش در پرواز
همه چیز دررویای یک بوسه فرو رفته است
حتی شاخه های سرو
پیچیده درمهی ابریشمین
دست افشان درالتهاب بوسه های ماه
بگذار به دیدارت بیایم ای محبوب دور
دردریاچه ای تابناک از شعله های شب
و یا در برکه ای رقصان در زیرنور چرا غ های غروب
آه میدانم که نمیدانی عشق چیست
عشق رویش دوباره یک گل شمعدانی است
برپنجره ای گشوده برنور
پرواز یک پرستو است
دردایره های آبی افقی دور
آه ای محبوب
مرا دردوازه های تاریک شب ترک مکن
میدانی که از نگاه تو شمع ها افروخته ام
و بدنبال تو
درامتداد ستاره ها تا انتهای زمان خواهم رفت

Wednesday, May 21, 2008

من شاعرم ای محبوب

میخواهم ترا بسرایم
چون باد تشنه ای که درمیان ابرها می پیچد
تا عطش سفرهای درازش را فرو نشاند
و با قطره های درخشان آب ها
دور گردد
بسوی دریاچه ها خفته
و دشت های چشم انتظار
میخواهم ترا بسرایم
مثل این مرغکی که منقارش را درمیان گلهای یاس فرو برده است
و آواز میخواند
میخواهم ترا بسرایم
مثل این شعله های نارنجی که از چراغدان غروب سربرکشیده است
و آسمان را پراز گلهای ارغوان ساخته است
میخواهم ترا بسرایم
تا زیباتر شوم
زیباترین شاعر جهان
من شاعرم ای محبوب
و بی شعرتهی تراز جام باد ه ام درانتهای شبی مست
و خاموش ترا ز شمع خاموشم و خاکستری سرد
میخواهم ترا بسرایم
تنها ترا

Sunday, May 18, 2008

محبوب خواب الود





صدای خوابناکت را درمیان انگشتانم می فشارم

مثل آن لانه کوچکی که بالای درخت بری های وحشی

رابین های خوب آلود را درخود فشرده است

باورنمیکنی که چه شورانگیز دوستت دارم

و این شادی نا بهنگام شبانه

چگونه چون رویش سرخ گلی وحشی

که بیابان را به وجد می آورد
قلب مرا شادمان کرده است


مشت بسته ام را میگشایم

تا بازمانده نت های صدای تو پرکشند

چون پروانه های چابک

درموجهای هوا

و بوسه های من بدنبالشان

تا شکارشان کنند


برکف دستم بوسه میزنم

و برلبان تو

و برصدای خوابناکت

*********

برای من آوازبخوان


مرغ وحشی دیارهای دور

برای من آواز بخوان

درباغ دسته دسته نرگس ها روئیده اند

و جای آوازهای تو خالی است

میخواهم مسافر بادهای جنوب گردم

بهمراه عطر خوشبوترین گل فصل

یا بردریاچه های برف پاروزنم

با قایقی از شاخه های سرو

و بادبانی از پروانه های زرد

بهمرا ه بهاری که با تو درمن ریشه کرده است

شکوفه های یاس از گوشهایم آویخته اند

و گل های ابریشم از گیسوانم

میخواهم بسوی تو بیایم

با رگهایی پراز خون سبز

و لبانی پراز شکوفه سرخ

تا تو درمیان گیسوانم لانه کنی

چون پرستوها

و یا درمیان لبانم

چون زنبورها

و یا چون ماه

که دردریاچه های شب برهنه میشود

درآغوشم آرام گیری

مرغ وحشی دیارهای دور

برایم آواز بخوان

*****


لالایی

محبوب من

بگذار برایت لالایی بخوانم

و ترا با نرم ترین بوسه ها

و آرامبخش ترین نوازشها

بخواب برم


ای کودک معصوم نیم شبهای پریشان

درآغوش من آرام بگیر

و بگذار که ترا با نرم ترین لالایی هایم

بخواب برم