
و نامه ای درکار نیست
من اما گل قاصدکی را می شناسم
که از میان باغ و پرچین های چوبی میگذرد
به سبکی خیال
گرچه زیر باران خیس میشوند کلمات عشق
و گرچه درابرها گم میشوند آرزوهای دور
وراه ها دورتر از قدرت پرواز کبوترهایند
من اما گل قاصدکی را میشناسم
که از باران می گذرد
و از باد
واز میان ابرها
به سبکی خیال
و درتمام یکشنبه ها
نامه های مرا بتو خواهد رساند
گل قاصدکی که نامش خیال است
و شاید هم رویا
.
0 comments:
Post a Comment